محمدرضا شهیدیفرد، مجری، کارگردان و تهیهکننده این برنامه است که این روزها بیشتر دغدغهاش این برنامه است.
محمدرضا شهیدیفرد اهل مشهد است. در یکی از قسمتهای همین برنامه بود که ماجرای وارد شدنش به رادیو و تلویزیون را گفت: «صدا و سیمای مشهد برای گویندگی تست میگرفت، من و چند نفر از دوستانام هم رفتیم تست دادیم و قبول شدیم. آقای آتشافروز از ما تست گرفت».
شهیدیفرد متولد 1348 است. او سالهای نوجوانی و اوایل جوانیاش را در مشهد زندگی کرد، بعد به دنبال آرزوهایش - به دنبال حرفهای که فکر میکرد در آن موفق میشود - به تهران آمد و در رشته سینما درس خواند و بعد، او که رسانه تلویزیون را میشناخت، جذب این رسانه شد.
برنامه «اینجا فرداست» یادتان هست؟ شهیدیفرد اجرا، تهیه و کارگردانی آن برنامه را هم بهعهده داشت. حالا وقتی میخواهد از دلتنگیهایش بگوید، بدون معطلی از پدر و مادرش میگوید و چشمهای مادرش که زمان برگشت از مسافرتهای یکروزهاش به مشهد خیس است.
- وقتی به زندگی خودتان فکر می کنید یاد چه چیزی میافتید؟
خدا بیش از لیاقتم بهام نعمت داده و محبت کرده و من نتوانستم از نعمتهای او استفاده کنم.
- برنامه مردم ایران سلام هم از همین موقعیتهاست؟
بله. این برنامه یک امکان وسیع است؛ اینکه هر روز بتوانی با گروه بزرگی از مردم ارتباط داشته باشی و مطمئن باشی که از عهده کاری که بر عهدهات گذاشته شده، برآمدهای؛ اینکه میخواهی کاری که دوست داری انجام دهی را شروع کنی و ادامه دهی، یک موقعیت است.
همه سعیات را میکنی تا از فرصتی که برایت بهوجود آمده، استفاده کنی. اگر نتوانستی کاری را که میخواهی انجام دهی یا کم تلاش کردهای یا دانش لازم را نداری.
این برنامه - با تأثیرهایی که میتوانی بگذاری - یکی از همان نعمتهاست که خدا در اختیار ما گذاشته است. گاهی زمانی که ساخت برنامه تمام میشود، با خودم میگویم کاش برنامه را یکجور دیگر میساختیم.
گاهی بعد از چند ماه به این نتیجه میرسم که در ساخت یک برنامه اشتباه کردهام و درمورد همه چیزهایی که حسرتشان را دارم؛ مثل دوری از خانوادهام.
- پدر و مادرتان مردم ایران سلام را میبینند؟
مادرم هر روز برنامه را میبیند. معلوم است که علت اصلی دیدن برنامه هم پسرشان است، شاید بعضی قسمتهای برنامه را دوست داشته باشد. شاید اگر من مشهد زندگی میکردم و برنامه پخش میشد، همه برنامههایم را نمیدید.
- دوری از شهر و خانواده خیلی اذیتتان میکند؟
در مورد خانوادهام و بهویژه پدر و مادرم دوری از آنها خیلی اذیتم میکند. فکر میکنم درباره پدر و مادرم وظایفی دارم که نتوانستهام به آنها عمل کنم. من همیشه از بچگی درگیر کارهای مختلف بودهام، به خاطر همین کمتر کنار خانواده بودهام.
پدر و مادرم درجه یک و بینظیر بودهاند. من حتی در حد یک فرزند عادی هم نتوانستم برای آنها کاری انجام دهم. نه اینکه بگویم آنها انتظار کار خیلی خاصی از من دارند یا انتظار لطف خاصی را داشتهاند، اما من حتی نتوانستم زمان زیادی کنار آنها باشم.
- چرا میگویید پدر و مادرتان بینظیر هستند؟
چون هر کاری که میتوانستند برای من انجام دادند؛ کارهایی که من دیدهام خیلی پدر و مادرها انجام نمیدهند. هیچوقت هم توقعی از من نداشتند. هیچوقت به زبان نیاوردند که به خاطر من این کار را انجام بده یا نده یا برو یا نرو.
- به دنبال چه چیزی به تهران آمدید؟
شرایطی از کار فقط در تهران وجود دارد؛ به خاطر همین هم تهران هستم. آنها مشهد هستند، من تهرانم. همیشه دوست داشتم پیششان باشم.
پدر و مادر هیچ توقعی از فرزندش ندارد؛ همین که فرزند را ببیند، برایش کافی است. من سالهاست تهران زندگی میکنم و آنها هیچوقت حتی لذت دیدن فرزندشان را نبردهاند.
- وقتی مشهد میروید، چه کار میکنید؟
بیشتر وقتم را با آنها میگذرانم و هر جایی آنها بخواهند، میروم و هر جایی که آنها باشند من هم دنبالشان هستم. خودم را کاملا با شرایط آنها سازگار میکنم. دربست در اختیار آنها بوده و با آنها هستم.
- عادت خاصی در رابطهتان دارید؟
خیلی عادت خاصی نداریم ولی همیشه با آنها هستم.
- غیر از دیدن خانواده در مشهد چه میکنید؟
وقتی به مشهد میروم یکی از مهمترین مسائل، دیدن پدر و مادرم است و مهمتر از همه حسهای خانوادگی، زیارت حضرت علی بن موسی الرضا(ع) است.
- دوست دارید چه ساعتهایی به حرم بروید؟
بیشتر دوست دارم حوالی شب بروم؛ حوالی صبح هم میروم.
- چرا شبها؟
شبها هم حرم خلوتتر است، هم اینکه روزها با خانواده هستم و شب که آنها میخوابند، میروم حرم. یکی از علتهایش هم خاصیت شب است و ویژگیهایی که شب دارد.
- وقتی دارید از مشهد برمیگردید، چه کار میکنند؟
بدیهی است همیشه دوست دارند من بمانم اما نمیگویند. من هر چند هفته یک بار پنجشنبه میروم و جمعه هم برمیگردم.
وقتی داری برمیگردی، چشمهای مادرت را میبینی که خیس شده است یا برادر و خواهرت بهات میگویند که مادرت هر جایی میرفته، میگفته اگر محمدرضا بود چقدر خوب بود یا هر جایی که میرود چیزهایی را برای تو نگه میدارد؛ این چیزی که میگویم، ممکن است حتی یک شکلات باشد ولی مادرم هیچوقت به من نگفتهاند که محمدرضا چون من دلم برایت تنگ میشود، نرو.
اینکه آنها چون میخواهند تو به آرزویت برسی، از همه چیزشان گذشتهاند و مانع تو نشدهاند و به تو اجازه دادهاند که هر طور مایلی، زندگی کنی؛ اینکه حس کنی آنها همیشه این امکان را برای تو فراهم کردهاند که خودت انتخاب کنی و هیچوقت نگفتهاند محمدرضا بمان یا چرا کم میآیی.
وقتی تهران میآیم، چند روز و شب ازشان بیخبر هستم. اتفاقهای اینجوری خیلی پیش میآید،اینها سادهترین و معمولیترینها هستند.
- نگاهتان به زندگی چگونه است؟
بهاش نگاه نمیکنم؛ زندگی میکنم. به جای اینکه بهاش فکر کنم، تلاش میکنم.
- چگونه؟
به دنیا میآیی و یک فهمی از جهان پیدا میکنی؛ همه قرار است در این جهانی که وجود دارد، بالغ شوند. آمدهای تا کامل شوی و به تکامل برسی.
خود زندگی پیچیده و عجیب و غریب نیست؛ این ما هستیم که مفاهیم را پیچیده میکنیم. دوست داریم ذهنمان حرکت کند و معما میسازیم.
- و در این زندگی چه مفهومی برایتان مهم است؟
بندگی کردن.
- این بندگی کردن را چطور تفسیر میکنید؟
هر کسی هرجور که میفهمد، آن را تفسیر میکند. به هر درکی که از قضا و قدر داشته باشی، تن میدهی. هر چقدر مفهوم تسلیم را بیشتر درک کنی، بیشتر رشد میکنی.
- و لحظههایی که نمیتوانید تسلیم باشید؟
سعیام این است که این لحظهها نباشند. ما به هر حال در دنیایی زندگی میکنیم که گوناگونی آدمها در آن زیاد است و تو با آدمها در یک وضعیت برابر هستی؛ در یک همزیستی که همه از آن لذت میبرند. در هستی با آدمها مشترک هستی.
به هر اندازهای که اطاعت و بندگی را بلد باشی، احساس رضایت بیشتری میکنی؛ اگر قائل به نظام احسن خلقت باشی، با همه تعریفی که از این نظام شده است؛ با وجود خدا و شیطان. از این نگاه است که همه چیز به نظرت خیر است و با این نگاه است که از همه چیز استقبال میکنی.
- و آشفتگیها را چطور میبینید؟
هر چی هست، مشیت الهی است؛ بنا به مشیت الهی به هر چیزی که نگاه کنی، خیر است. اگر بیماری باشد خیر است، اگر آشفتگی است خیر است و اگر تفکر است خیر است.
باید همه اینها را بپذیری و در برابرشان تسلیم باشی و به مثابه نردبانی برای رشد و بالارفتن از آنها استفاده کنی.
- وقتی نمیتوانید تسلیم باشید، چه حسی دارید؟
اگر جایی هم مشکلی بهوجود میآید، ناشی از ضعف اراده است. درخت جهان پر از میوههای خوشطعم است، اگر تو تلاش نکردهای، نپریدهای که میوههای آن درخت را بکنی، ضعف از توست. اگر حوصله پریدن نداری، این مشکل توست.
- این ضعف اراده با شما چه میکند؟
آشفتگی تو را خشمگین میکند. خب، این یک ایراد است، ربطی هم به نظم جهان ندارد. چیزهای زیادی وجود دارد که میتواند عصبانیات کند؛ بیرحمی و بینظمیهایی که وجود دارد، میتواند عصبانیات کند.
- بیشترین چیزی که شما را به هم میریزد، چیست؟
شاید مهمترین مسئله از دست دادن یک آدم باشد.
- با از دست دادن یک آدم چطور کنار میآیید؟
اجازه نمیدهم برای مدت زیادی آن سکوت و غم بر من غلبه کند.
- غیر از مرگ، چه چیزی نظم ذهنیتان را بههم میریزد، مثلا از دست رفتن یک رابطه؟
هیچچیز دیگری به سختی مرگ نیست؛ ضمن اینکه خیلی کم شده ارتباطم با کسی قطع شود. وقتی از مشهد آمدم، آرام آرام بعضی رابطههایم کمرنگ شد اما اینجوری نشد که به دلیل شکراب شدن رابطهام با کسی، او را از دست بدهم.
- حستان در رابطه کم بوده؟
نه، دوست داشتن هست اما تعلقخاطر آدم کم میشود. غم، خشم و عصبانیت در مورد هیچکدام از دوستانم اتفاق نیفتاده.
خیلی موارد کمی بوده است که با دوستان و همکارانام رابطهام قطع شده باشد. اگر هم نتوانستهام همکاریام را ادامه دهم، رابطهام را با آن فرد حفظ کردهام. وقتی دیدهام دیگر نمیتوانم همکاریام را با فرد ادامه دهم، خود رابطهام را از دست ندادهام.
- یک روزتان را تعریف کنید؟
الان در این دو سالی که برنامه مردم ایران سلام را کار میکنم، غیر از روزهای تعطیل - حوالی ساعت 5 از خواب بیدار میشوم، نماز میخوانم، لباس میپوشم و میروم شبکه به استودیوی پخش.
بعد 2ساعت و نیم درگیر ضبط برنامه هستم. بعد هم میروم محل کارم؛ دفتر برنامه. در دفتر برنامه هستم، گاهی جلسههایی هست که بیرون یا در دفتر است درباره مونتاژ، نوشتن کنداکتور برنامه، طراحی و گفتوگوها با عوامل برنامه و مهمانها برای اینکه بدانیم که در برنامه راجع به چه چیزهایی صحبت کنیم.
هیچ فعالیت خاص دیگری نمیکنم. دوتا برنامه هم در رادیو «گفتوگو» دارم؛ یکی از برنامهها زنده است، یکی هم گفتوگو با نخبگان و چهرههای برجسته کشور است.
- در بقیه ساعتهای روز وقتی دغدغه مردم ایران سلام را ندارید، چه میکنید؟
همه زندگی این روزهایم برنامه مردم ایران سلام است.
- عادتهای خاص روزانه ندارید؟
خودم نمیدانم، هیچوقت به خودم اینجوری فکر نکردهام.
- از مردم ایران سلام چه انتظاری دارید؟
اینکه دقایق خوب و مفیدیساخته شود و مردم از برنامهها لذت ببرند.
- اگرهای روحتان چه چیزی است؟
خیلی کم به اگرهایم نگاه میکنم. اگر دارم؛ اگرهایم در حد عبور از چیزی است.
- خب چه چیزی بوده؟
اگر من در کار تلویزیون و رادیو نبودم، چه اتفاقی میافتاد.
- خب چه میکردید؟
فکر کردن به این ماجرا هیچ ثمری نداشت.
- چرا؟
وقتی از کاری که دارم، لذت میبرم و رضایت دارم و وقتی آسودگی خاطر دارم، چرا باید ناراحت شوم؟
اینکه مخاطبان لذت میبرند، برایم مهم است. اینکه با جمع کثیری از مردم رابطه داشته باشی، اینکه امکان آشنایی با نخبهها را پیدا میکنم. وقتی فکر کردن به اگرها دردم را دوا نمیکند، چرا باید فکر کنم.
- وقتی ناراحتید به کجا پناه میبرید؟
بیش از هر جای دیگر به حرم امام رضا(ع)پناه میبرم.
- با ناامیدی چه میکنید؟
ناامیدی؟ نه!
- اهل غذای آماده یا فست فود هستید؟
اصلاً به فست فود خوردن عادت ندارم و اصلا میانهای با ساندویچ هم ندارم؛ مگر اینکه خیلی مجبور باشم ولی ابدا سراغش نمیروم. در روزهای نوجوانی شاید چند بار خورده باشم ولی حالا دیگر سراغش نمیروم.
- اهل آشپزی هم هستید؟
بیشتر وقتها بیرونم، ولی اگر خانه باشم خودم میپزم.
- ویژگی اخلاقیتان چیست؟
مدارا.
- در این مدارا چیزی از دست نمیدهید؟
نه. من ارادهام در بهدست آوردن است.
- چه حسرتی دارید؟
حسرت سفرهایی را دارم که نرفتهام؛ حسرت همه جاهایی که نرفتهام؛ برنامههایی که نتوانستهام، بسازم و حسرت لحظههایی که پیش پدر و مادرم نبودهام.
- کتاب هم زیاد میخوانید؟
قبلاً زیاد میخواندم.
- چه کتابی؟
گلستان سعدی و کتابهایی در حوزه دین، هنر و ارتباطات. بعضی کارهای آقای سیدمهدی شجاعی، علی معلم یا مرحوم قیصر امینپور.
- اهل موسیقی هم هستید؟
الان مدت زیادی است که اینقدر سرم شلوغ است که نتوانستهام موسیقی گوش دهم ولی موسیقی مقامی یا سنتی را دوست دارم.
- فیلم میبینید؟
مدت زیادی است فیلم ندیدهام ولی فیلمهای زیادی بوده که دوست داشتهام.
- سرگرمیتان چیست؟
سفر؛ هر جایی که باشد.
- اگر یک در جلویتان باشد، دوست دارید چه چیزی پشت آن در باشد؟
بهشت.
- چرا؟
هر آدمی - هر زمانی که به دنیا آمده است - بر اساس میل فطریاش دوست دارد به بهشت برود. جدا از یک توصیف مکانی که از بهشت وجود دارد، یک توصیف معنایی هم از بهشت هست؛ اینکه بهشت جایی است که تو در نتیجه بندگیات به آن میرسی.
من دلم میخواهد در بهشت باشم. نتیجه بودن در بهشت، تجربه معنای زندگی است.
یاد چهچیزی میافتید؟
سفر؟
یاد مرگ میافتم.دوری؟
پدر و مادرم.کوچه؟
بعضی خانههای کودکیام. ما بچه که بودیم اجارهنشین بودیم و یکی دو سال یک بار، خانه را عوض میکردیم.عطر؟
یاد همه حرمها میافتم.شهرت؟
دردسر دارد. اگر میشد دردسر نداشت، خیلی خوب بود. خب، هر چیزی هم مضراتی دارد و هم محاسنی؛ همین است دیگر.خانه؟
پدر و مادرم.شعر؟
حافظ و مولویرنگ؟
همه رنگها را دوست دارم، وجود خود رنگ برایم لذتبخش است.غم؟
نمیشود نباشد ولی تسلیم نمیشوم.تنهایی؟
تنهایی ندارم.